چشمه و باغ و حوری و غلمان
نکهت نافه و گل و عنبر
می کند مدح آل احمد(ص) را
مرد خوش صحبتی روی منبر
اثر مُهر بر جبین دارد
ذکر لب های اوست یا الله
گفت: بی راهه ها فراوانند
تا خدا می رسد فقط یک راه
ساعتی چون گذشت دیدم من
ماری از دورتر هویدا شد
مرد را نیش محکمی زد مار
و برای من این معما شد
مرد از هوش رفت از آن نیش
حال او بد شد و بسی تب کرد
نوش او نیش شد از آن نیش
روز او را سیاه چون شب کرد
خواستم حل کند معما را
گفت: دارالسلام من اینجاست
گر چه اینجا موقتی است ولی
جنّت واقعی من فرداست
گفتم از نقش مار نیز بگو
گفت: آن کیفر گناه من است
چون که پرونده ام سیاهی داشت
کار پرونده ی سیاه من است
گفتم از چه سیاه گردیده
بخشی از نامه ی عمل هایت؟
می کشی تو عذاب ای مؤمن
نیست یاریگر تو مولایت؟!
گفت: حقی مراست بر گردن
کرده روز مرا شبی تاریک
به خداوندی خدا سوگند
راه حق هست مثل مو باریک
هیچ کس شافعم نمی گردد
هست بر گردنم چو حق الناس
هست بی فایده برای من
دم زدن از حسین(ع) و از عباس(ع)
لرزه افتاد بر تنم از ترس
من که یک بنده ی خطا کارم
گرچه حب علی(ع) است در دل من
لایق آتشی شرربارم؟!
خواب می دیدم و شدم ناگاه
از نوای خوش اذان بیدار
ولی آن صحنه ای که دیدم من
می دهد دم به دم به من هشدار
گر که خواهی شفیع تو باشند
آل احمد(ص) به صحنه ی فردا
زیر دَین کسی مرو هرگز
که نیارزد به ارزنی دنیا